محل تبلیغات شما

رمان | دانلود رمان عاشقانه



اعیاد به ترکی :

نوروز بایرامی = عید نوروز /// ایل بایرامی= عید سال
رمضان = اوروشلوخ
عید فطر = فیطر بایرامی
عید قربان = حاجیلار بایرامی
عید غدیر = سیدلر بایرامی
--------------------------------------------
نیت نماز به ترکی:
ایکی رکعت صبح نمازی قلیرام قربتا الی الله =دو رکعت نماز صبح میخونم قربتا الی الله
گون اورتا نمازی = نماز ظهر
ایکی ایندی نمازی = نماز عصر
شام نمازی = نماز شام
خفته نمازی = نماز عشا
داستان سرنوشت بی رحم نودهشتیا

داستان سرنوشت بی رحم نودهشتیا

به نام خدا

نویسنده: ریحانه مرداقلی

نام اثر: سرنوشت بی رحم

سرنوشت از قبل نوشته شده است اما افسارش در دستان ماست.

این روز ها لباس هایش خلاصه شده بود در سه رنگ مشکی، سورمه ای و کرم و جالب تر از همه هم خوانی لباس هایش با ریحانه ای بود

که به تازگی تمام فکر و ذهنش درگیر او بود. شاید حتی فکرش را هم نمی کرد که زیباترین دختر کلاسشان که خودش خوب می دانست

کم خاطرخواه ندارد، روزی این چنین عاشق و دلباخته شود.

گرچه آن دو هیچگاه با هم دیگر از عشق نگفته اند؛ هیچ گاه نشده است که فعل و انفعالاتشان از شما و جمع بستن به محدوده ی صمیمیت

و خودمانی شدن کند، اما این حس بینشان انکار ناپذیر بود. حسی ملموس و آرام که کم کم درون جانشان رسوخ و جا خوش کرده بود.

عشق شان هرگز شبیه عشق های این زمانه که بوی هوس می دهد نبود. چه کسی می توانست نام آن نگاه های زیر زیرکی محمد

یا نگاه های پر شرم و حیای ریحانه را هوس بگذارد؟

– درس رو گوش کنید خانما!

ریحانه با صدای استاد که خطاب به او و هانیه کرده بود، سرش را بالا آورد و دوباره با محمد چشم در چشم شد.

خنده اش گرفته بود از حرکات محمد. مثلأ می خواست با ردیف پشت سرش حرف بزند اما نگاهش زوم ریحانه بود.

این لبخند پهن را که ناشی از ذوق و اشتیاق توجه معشوق بود را نمی دانست چگونه جمع کند و همین باعث می شد

تا قهقهه بزند و استاد به جانش تشر بزند تا کمی حواسش را جمع درس کند. اما انگار روح بازیگوش ریحانه خیال آرام و قرار گرفتن را

نداشت و هم چنان به کله شقی اش ادامه می داد.


دانلود رمان شکاف جلد دوم

دانلود رمان شکاف جلد دوم

دانلود رمان شکاف جلد دوم

این داستان جلد دوم شکاف رو روایت میکنه و رازهایی که برملا نشده بود و برملا میکنه
مشکلات زیادی سر راه شخصیت هامون قرار داره اما باید دید اونادبا این مشکلات چیکار میکنن


هیچوقت به تهش فکر نکن
چون ممکنه برسی به غم
ته زندگی به این قشنگی ، میرسی به مرگ
ته زندگی یه روز خوب ممکنه برسی
به یه شب پر از فکر و خیال
ته یه خاطره ی قشنگ
ممکنه برسی به یک یادش بخیر
از حس و حال الآنت لذت ببر
در لحظه زندگی کن
به تهش فکر نکن
قسمتی از متن رمان :

با سیلی محکمی که به گوشش میخورد روی زمین می افتد و با نفرت به مردی نگاه میکند که بهترین سالهای عمرش را حرام کرده بود

عماد در حالی که از شدت خشم نفس نفس میزد به آشوبی که وسط پذیرایی افتاده بود و با چشم هایی که سیاهی اش ترسناک و نفرت درونش وحشتناک بود نگاه کرد

سینه اش از شدت خشم بالا و پایین میشد و دست هایش مشت بود

دست آشوب آرام روی گونه اش نشست و تنها نگاهش کرد

دلش به حال خودش میسوخت

مهم ترین سالهای عمرش را صرف چه کسی کرده بود ؟ کسی که بعد از کار ناجوانمردانه اش حتی ذره ای پشیمانی در چشم هایش نبود

اهالی عمارت جمع شده بودند و به مشاجره ی زن و مردی نگاه میکردند که سالها حتی با هم بلند حرف نزده بودند چه برسد به سیلی که آشوب از عماد خورده بود

آشوب بزاقش را جمع کرد و جلوی پای عماد انداخت

عماد وحشی شد و درست مثل همان شیرهایی که برای محافظت از مرزشان میغرند عربده زد :

” من نکردم ”

 


دانلود رمان فیلتر قرمز

 

دانلود رمان فیلتر قرمز

 

خلاصه:

دانلود  فیلتر قرمز داستان من وتو از اونجایی شروع شد که اخر زمستون خواستی دلم رو گرم کنی تو خواستی ما بشیمو من نخواستم اسرار کردی به یکی شدن ومن نخواستم زمستونم رو با تو تموم کردم وخواستم حسم رو جدید کنم با اسرار های تو، من ادم عاشقی کردن نبودم ولی تو خواستی تو خواستی من وتو ما بشیم ولی اخرش تلخیه به جون خودت ، الان جفتمون بعد از اینهمه دویدن برای حسمون نرسیدیم چقدر تلخ از زانو اویز شدیم وبه زمین خیره شدیم واشک ریختیم اونهم تنهایی ، کاش از اولشم من تنهایی تو هم تنهایی هر کدوم راه جدا


 



وتنهایی میرفتیم یکی شدن رسم من وتو نبود اخرشم رسم قصه من وتو این نبود تو تنهایی من تنهایی هدیه نصفه شبامون از خواب پریدنای یواشکی واشک ریختن باشه ولی بازم بیخیال پس بازم من تنهایی تو هم تنهایی به راحت ادامه بده ، بیخیالش منم الان تنهایی گریه میکنم تنهایی قدم میزنم تنهایی دستامو تو زمستون جدیدم گرم میکنم داخل جیب پالتوی مشکیم ، مشکی خیلی وقته رنگ لباسم شده ها راستی فصل جدید سردی هام رسیده مراقب دلت باش عزیزم

من نویسنده هستم

به من میگویند غمگین مینویسی

انها نمیدانند من غمگین نمینویسم

تقصیر من نیست غمگین نوشتنم

من شاد مینویسم

غمگین خوانده میشود

غمگین مینویسم

مانند مته ایی میشود بر جگر خواننده

عمق وجودش را به اتش میکشد

دریای غمش را متلاطم میکند

ساده بنویسم غمگین میشود

راستش را بخواهی زندگی ام غمگین ساخته شده

راستش را بخواهی ساده برایت بگویم اگر بغض هایم را به بیرون نریزم دیوانه ام میکنند

راستش را بخواهی غمگین نوشتنم غم های ساده ام را میزند

راستش را 

 


دانلود رمان نقاش مزاحم اختصاصی یک رمان

 

دانلود رمان نقاش مزاحم

 

خلاصه :

توی این داستان دختری مغرور و خشک و پسری شیطون و شاد داریم. مهراد توی بازی جرات و حقیقت؛ جرات رو انتخاب می‌کنه و یکی از دوستاش بهش میگه باید مزاحم دختری به نام رائیکا بشه…

 


 


 


فهمیده‌ام معمولی بودن شجاعت می‌خواهد…
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد…
نه نقاشی را می‌گذارد به کنار…
نه دماغش را عمل می‌کند…
نه غصه می‌خورد که ماشینش معمولی است…
نه حق لبخند زدن به یک سری از آدم‌ها را از خودش می‌گیرد…
نه حق یک سری لباس‌ها را…
حقیقت این است که ترین” ها، همیشه در هراس زندگی می‌کنند؛ هراس هبوط (سقوط) در لایه‌ی آدم‌های معمولی” و این هراس می‌تواند حتی لذت زندگی؛ درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد…
تصمیم گرفته‌ام خودم باشم… حتی اگر پولدار باشم… همانی باشم که می‌خندد و شاد است… همانی که با شیطنت‌هایش، اطرافیانش را هم می‌خنداند … همانی که خندیدن را بیشتر از غصه و غم دوست دارد… نمی‌خواهم دیگران مرا با ترین” ها بشناسند….
می‌توانم با یک شوخی ساده، بود و نبود یک زندگی را تغییر دهم… پس تو هم نترس! … یک تابلوی سفیدی باش که در آخر نمایشگاه زندگی، خریداران زیادی دارد… باکی نداشته باش و عقب نرو، چرا که اگر دست نقاش بلرزد؛ قلبت هم می‌لرزد و آن لحظه…
#دخترماه

 

قسمتی:

نگاهم رو دور تا دور حیاط ویلا چرخوندم، یک حیاط بزرگ با درختایی سر به فلک کشیده و بزرگ، سمت راست ویلا یا به قول خودم عمارت، استخر قرار داشت. [منتها نمی‌دونم با کی قرار داشت؟؟] سمت چپ عمارت هم چند دست میز و صندلی و تاب. ساختمان عمارت هم دقیقا وسط بود


دانلود رمان آیدا و مرد مغرور

 

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور

 

خلاصه :

دانلود  آیدا و مرد مغرور دختری شیطون شوخ بذله گو که در کودکی والدینش را از دست داده و در حال حاضرتحت سرپرستی عمویش زندگی می کند که طی جریاناتی درسن کم مجبور به ازدواج بامردی مغروروشکست خورده،مقرارتی وسخت گیربافاصله ی سنی زیاد می شود. وسختیهای ودردهای زیادی راتحمل می کندوتبدیل به دختری غمگین و افسرده وعاشق میشه …عاشق مرد مغرور زندگیش میشه که به او محبت نمی کند


قسمتی از رمان :

ای بابا…سارا زودباش دیرم شدامروز دیگه زن عموم بیچارم میکنه.اگه دیربرسم خونه.

سارا باکلافگی اخمی کرد. ای تو روح زن عموت که نمیزاره کمی نفس بکشیم . انقد

نق نزن راه بیفت دیگه امروز رفته خونه مادرش اگه برگردو شام حاضر نباشه تا دو هفته

نق میزنه به جونم.منم که از صبح تا حالا سر کلاس خسته باید برم نظافت وآشپزی

-من اگه جاتوبودم تو خواب خفش میکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای بابا اگه

منم بابا مامانم زنده بودن کلفت نمی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا متوجه

حالم شد سریع راهمو سد کرد با ناراحتی گفت ـ:ناراحت شدی؟ ببخشید نمی خواستم

ناراحتت کنم. لبخندی زدم…. نه مهم نیستبریم دیگه دیر م شد.-تو حال خودم بودم که

آستینم کنده شد .-آی…دستمو کندی وحشیییی چشمای قهوای درشتشو گشاد

کردوبه اونطرف خیابون اشاره کرد ـ .بازم اون پسرا …بیابیا تا بهمون نرسیدن ومزاحمون

نشدن بریم.شونموبالا انداختم. غلط میکنن این دفعه حالشونو می گیرم. خیلی شربودم

حاضر نبودم جلوی هیچ پسری کم بیارم .از کسی هم نمی ترسیدم .چرا دروغ بگم …

کمی از زن عمو میترسیدم.آخه خیلی بدجنس بود.درست مثل

من اگه جاتوبودم تو خواب خفش میکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای

بابا اگه منم بابا مامانم زنده بودن کلفت نمی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا


دانلود رمان بازگشت ارباب جوان

 

دانلود رمان بازگشت ارباب جوان

 

خلاصه:

 دانلود بازگشت ارباب جوان درباره دختری به اسم ماهرخه که توی روستا با خانواده عموش زندگی میکنه ….سالها پیش خانوادشو از دست داده و عموی ماهرخ اربابه روستاهم هست وتو اتاق زیر شیروونی نشسته بودمو خاطراتو مرور میکردم زمانی که بابا زنده بودو هیچ غم و غصه ای نداشتم ….تنها نبودم پدرم که بود کل تنهاییامو پر میکردپدرم که بود هیچ کس نمیتونست ازارم بده ولی حالا کل دنیا انگار بامن دشمنن …حالا دیگه باید ریر این کوله بار غم و غصه هام طاقت بیارم

 


حالا که عمورو از دست دادم حالا دیگه تنهای تنها شدم دیگه کسی نمیتونه

در برابر ازارای زن عمو منو نجات بده ….همین دیروز بود که عمو سکته کرد

…اون مثل پدرم بود حالا واقعا انگیزه ای برای زندگیندارم .

حتی نزاشتن توی مراسم خاکسپاری عمو باشم .

.نزاشتن بخاطر اخرین بار ببینمش و منو تو این اتاق زندانی کردن …

فردا قراره ارباب جوان برگرده ملکه ی عذاب من

.از بچگی ازمن متنفر بود هشت سال پیش که بابا رفت و عمو سرپرستی منو به عهده گرفت اونم رفت امریکا برای تحصیل و فردا که قراره برگرده برای خاکسپاری و مراسم کفن و دفن …

ماهرخ ماهــــــرخ با صدای زن عمو برگشتم و نگاش کردم که توی چهارچوت در ایستاده بود

زن عمو :پاشو دختر …از بچگی داری کوفت میکنی حداقل باید مزد زحمتامونو بدی …از این به بعد میشی خدمتکار این عمارت ….کمکاری کنی باده شلاق میگرمت فقط واای به حالت …توی مراسمم وظیفتو انجام میدی …کل خونرم تمیز میکنی با صغری و خاتون …نببنم از زیر کار دربری که خودم زبونتواز حلقومت در میارم …حالا هم پاشو لباسای کارتو خاتون میاره …یه نگاه به من کرد که با ناباوری نگاش میکردم


دانلود رمان نفرین قرمز

 

دانلود رمان نفرین قرمز اختصاصی یک رمان

 

خلاصه :

یک نفرین، یک جنگل، یک شایعه! هرکدام از این‌ها داستانی می‌سازند و دخترک داستان مارا سوق می‌دهند به راهی که انتهایش مشخص نیست. به راهی که دخترک قصه‌ی ما می‌تواند از سختی‌ها رها شود. در این راه دخترک می‌فهمد که گاهی زندگی چقدر سخت می‌شود، به راهی که دخترک طرد می‌شود برای یک نفرین؛ ولی به راستی دخترک کدام را انتخاب می‌کند؟! عشق یا ارامش؟!

 


 

نکته ای راجع به اسم: 
نفرین چیزی‌ست که عشق را از بین می‌برد و رحم را نابود می‌کند و فقط یک حس باقی می‌ماند، ترس! و قرمز، رنگی‌ست از جنس عشق. 
حالا ترکیب اینها ممکن است؟!

 

مقدمه:
آوریل با لذت به باغ‌های شکوفه‌ی گیلاس خیره شده بود. لبخندی زد، اینجا همان جایی بود که با او بود، همان جایی که طرد شد، همان جایی که به آرزویش رسید و او انتخاب کرده بود و به نظرش چه انتخابی بهتر از این!؟ انتخابی آسان، میان عشق و آرامش!
زیر لب با بغض زمزمه کرد، به امید اینکه او بشنود، اویی که حالا نیست.

میتوان باتو ماند…
زیر یک آلونک…
پیش یک دریاچه
عشق را باتو زدخواهم…
آرامشم مهم نیست…
تو فقط باش…!

 

قسمتی از متن  :

جلوی در والوِج(مغازه گیاهان دارویی) ازدحام شده بود! وصدای جیغ دختری که فریاد‌هایش دل هر انسانی را به درد می‌آورد، بجز دل این انسان‌های بی رحم را! همه فروشنده‌ها، مغازه‌های چوبی خود را رها کرده بودند و دور والوج ایستاده بودند و تماشاگر بودند، افرادی خوشحال از اینکه آنها انتخاب نشدند، افرادی با حس ترحم ولی هیچ کس ناراحت نبود، برای این دختر!
دخترک فریاد می‌کشید و با امیدی ناامیدانه می‌گفت: من نمی‌خوام. چرا من؟چرا من باید انتخاب بشم؟
و او در آخر فقط از یک نفر کمک خواست، از مادرش، ولی مادرش بدون توجه به فریادهایش٬ به او پشت کرد و رفت! و به راستی که این نفرین عشق را هم از میان برده بود!


نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) , جاوا (JAR) و نسخه کامپیوتر (pdf)

نویسنده: سامان

تعداد صفحات : 159

ژانر : #عاشقانه #پلیسی

خلاصه :

کدام را می توان انتخاب کرد ؟ لباسی که به تن دارد ، وظیفه ای که بر او واجب است ؟ یا عشقی که او را گرفتار کرده است؟
به راستی میان عشق و وظیفه کدام را باید انتخاب کرد؟ حقیقت های تلخ دامن گیر زندگی او شده است و اوست که میان آسودگی و زجر کشیدن ، باید انتخاب کند، انتخابی که دوطرفش باخت است.


دانلود

خلاصه 

درباره یه دختره که برای کاره پدرش هویتش عوض میشه باعث میشه از عزیزاش دور بشه…

 



 

قسمتی ازعشق بچگی :

رفتم تو دانشگاه همه جارو داشتم میدیدم که صدای حرف زدن چند تا دختر اومد رفتم جلوتر صدا واضح نبود…

جلوتر رفتم که کلیده خونه از جیبم افتاد. صدا بدی داد.

سه جفت چشم برگشت سمتم.

من گفتم: ببخشید داشتم اینهارو دید میزدم صدای شما ها رو شنیدم .

دختره چشم رنگیه گفت: یعنی قصد فضولی نداشتی نه؟؟

من گفتم: نه قصد فضولی چرا. چی بهم میرسه آخه؟!

دختر بغلیش گفت: اشکال ندار ه خب بگو تو هم مثل ما تازه واردی.

من گفتم: اره تازه واردم.

دختر سومی گفت: خودتو معرفی کن؟

من گفتم: فریماه علیزاده هستم ۱۹ ساله از رشت .

دختر چشم رنگیه گفت: منم ماندانا یوسفی ۱۹ ساله از اصفهان.

دختر بغلیش گفت: منم ترانه مهرپرور ۱۹ شیراز.

دختر سومی گفت: منم شیما نادری ۱۹ تهران.

من دستمو بردم جلو گفتم : خوشبختم باهاتون دوستای خوبی میشی نه.


دانلود رمان اجی های دو قلو شر و شیطون

دانلود رمان اجی های دو قلو شر و شیطون

دانلود رمان اجی های دو قلو شر و شیطون

 ژانر : فانتزی کلکلی عاشقونه طنز جنایی پلیسی

نویسنده : مهساجون

 تعداد صفحات : ۲۰۰

 خلاصه 

درباره تو خواهر دوقلوشیطون ک هر کدوم با ی ماجراهایی با امیرعلی وماکان اشنا میشن
 

خوندن ک شما هرروز با کاراتون نمیزارید بچه ها با ارامش درس اشونا بخونه

وای خداحالا چیکارکنماهاهان ی دفعه جیغ زدم وایی خانم پرورش (کتابداروه میگم باو)قیافه اما شبیه ادمهای وحشت زده کردم و گفتم:سوسوسوسک

ی دفعه جیغ همه ی دخترایی ک تو کتابخونه بودن دراومد

الهه ام ک همیشه پشتم بودگف وای اره خانم پرورش واس همین الهام جیغ زدشما چرا دعواش میکنید تقصیر شماس ک اینجا سوسک داره

هاها ی لبخند شیطانی اومد رو لبم زود پس اش زدم کتابام انداختم تو کوله دس الهه گرفتم در مقابل چشا بهت زده پرورش دویدم بیرون کتابخونه همینکه پام ب خیابون رسید زدم زیرخنده الهه ام از خنده من خنده اش اومد خندید هرکی هم رد میشد سرشا ت میداد

پارت دوم

وااای خدا مردم از خنده درحال خنده بودم ک ی چی خورد تومخم ?واه کی بود؟؟ چیشد؟؟ کی زد ؟؟نکنه بلای اسمانی نازل شده دهنما باز کردم ک جیغ بزنم ک الهه فهمید میخواهم جیغ بزنم دستشا گذاشت رو دهنم

الهه:الی بیشعور خبرمرگت چرا خانم پرورش گذاشتی سرکار هیی بمیری تو…?

سرما بلندکردم ک دوتا فحش ابدار ب الهه بدم ک دیدم بههه ماشین پیرخرفته جلوی شرکته?

الهام‌:الهههههه الههههههه …

الهه:ها چ مرگته

الهام :الهه ببین ماشین پیرخرفته جلوی شرکته میگی چرا نبردتش تو پارکینگهااا

الهه چشای گاویشا ریزکرد و ماشین نگاه کردو

گفت :راس میگی اه

الهام:اهوووم الهه جووونم میایی بریم ی سروگوشی اب بدیمم

الهه چشاش دراومد بخاطر


دانلود رمان روی خط عشق (جلد اول)

دانلود رمان روی خط عشق (جلد اول)


خلاصه:

تا حالا شده به این فکر کنید که توی این کره خاکی در کنار ادم های معمولی ادم های خاصی هم وجود دارند ؟!؟ادم هایی که شاید مشکل جسمی داشته باشند اما مثه هر فرد دیگه ای دل دارند …مثل پسر داستان ما که درسته قوه ی تکلم نداره اما دل … داره  و در مسیر عشق و احساس قرار می گیره پسری که بر خلاف خیلی از ما ادما پیرو دین و عقل خودشه و …ایا می تونه عاشق بشه ؟؟؟ !


اگه شد ، چطور می خواد عشق خودشو با مشکل جسمیش نگه داره ؟؟؟


دانلود رمان روزهای برفی

دانلود رمان روزهای برفی


قسمتی از متن کتاب:

یه نگاه دیگه به ساعتم انداختموای نهههه…ساعت از سه گذشتهیعنی یک ساعت و نیم تاخیریه نفس عمیق میکشمو با ترس کلیدمو در میارم که یه دفعه در باز میشه، وای نه خودشه…زود سرمو میندازم پایین که نگام به چشمهایعصبانیش نیفته، خودشو میکشه کنار و باسر اشاره میکنه برم تو، یه دفعه داد میزنه:
– ساعت چنده؟


– من من خب .ام…توضیح میدم پارسا
– مدرست ساعت یک تعطیل میشه تا ساعت سه چه غلطی میکردی تو خیابونا
– خب خواستم یه کم تو این هوای بارونی قدم بزنم
– خیلی بیخود کردی با اجازه کی؟؟؟؟؟؟
-عصبانی میشم و میگم کجای دنیا به پسر صاحب خونه جواب پس میدن؟ بابامی یا داداشم؟
– با صدایی عصبی میگه: درستت میکنم و بعد از در حیاط میره بیرون
نفس حبس شدمو رها میکنم و براش از پشت در بسته شکلک در میارم


دانلود رمان روزهای با تو

دانلود رمان روزهای با تو


خلاصه:

دو دوست (سامیار و آریا) که تازه از خدمت سربازی اومدن، مادر آریا برای پسرش شرط میذاره که حتما باید در کنکور شرکت کنه و یه رتبه بالا بیاره.

اونا از طریق یه آگهی تو رومه متوجه میشن که اگه یه فیلم خوب بسازن و فیلمشون مقام خوبی کسب کنه بدون کنکور وارد دانشگاه میشن…. یه روز این دو دوست به یه آقایی که می خواستن کیفشو بن کمک میکنن و اون آقا یه ساعت به اونها هدیه میده که …


به چشمانت مومن شدم از فاطمه سالاری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

هم اکنون با رمان جدید این ساعت رسانه رمان بوک همراه ما باشید با گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو در حال فعالیت است، او به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده ترد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی متفاوت که …

خلاصه رمان به چشمانت مومن شدم

بعد از صحبت با مامان و حاج بابا تلفن رو روی میز گذاشتم و به طرف آشپز خونه رفتم تا شام بخورم ولی تنها غذا خوردن اصلا مزه نمیداد … کاش الان شیراز خونه خودمون بودم! بغضی که خواست توی گلوم لونه کنه رو پس زدم … چند تا نفس عمیق کشیدم، آروم باش ترنج، تو باید تحمل کنی برای رسیدن به آرزوهات باید تحمل کنی یادت رفته چقدر سختی کشیدی؟ چقدر نذر و نیاز کردی تا حاج بابا اجازه بده، تنها بیایی شهر غریب درس بخونی؟ پس این لوس بازیا رو بذار کنار و محکم باش.

در بالکن رو باز کردم، هوای آزاد حالم رو بهتر کرد … دستی به گل های شمعدونی عزیزم کشیدم … فکرم پرواز کرد به روزی که جواب کنکور اومده بود من از اینکه دانشگاه تهران قبول شده بودم؛ از خوشحالی سر از پا نمیشناختم … ولی اخمهای حاج بابا میگفت زیاد خوشحال نباش. انگار یکی با سوزن کل بادم رو خالی کرد … نگران به مامان نگاه کردم مثل همیشه با باز و بسته کردن چشمهاش بهم آرامش داد … بعد با حرکت سر بهم اشاره کرد به اتاقم برم تا تنها با حاج بابا صحبت کنه

بدون چون و چرا قبول کردم، به در اتاقم رسیدم … قبل از اینکه پا به داخل اتاق بذارم از گوشه چشم دیدم، مامان با شربت بهار نارنج معروفش به طرف حاج بابا رفت … به اتاق رفتم و در رو بستم با دلهره و استرس روی تختم نشستم … به عادت همیشگی مواقعی که استرس دارم با پام روی زمین ضربه میزدم …


آخرین جستجو ها

wecarsama تقویم فرهیخت: رصدگاه رویدادها و رویکرد بین المللی مشهد بیت ایران کوین | BitIranCoin senthoterre Ruth's page Melvin's blog کاهش وزن kitpehanli وبلاگ نمایندگی شادآباد spinricapga